نویسنده: سعید کاوه
از ابتدای زندگی مشترک، رفتار و عملکرد همسران بر روی یکدیگر تأثیر می‌گذارد. همسران با دو رفتار و شخصیت متفاوت زندگی را آغاز و به نوعی از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند. پس از گذشت مدت زمانی شباهت‌هایی نسبت به یکدیگر پیدا می‌کنند. البته همسری که رفتار، کردار و عملکرد بهتر، سالم‌تر و کارآمدتری داشته باشد، بر طرف مقابل تأثیر گذاشته و رفتار او را نیز تا اندازه‌ای و گاهی اوقات به مقدار قابل توجهی تغییر می‌دهد. رفتار ناسالم، خاصیت نفوذپذیری بالاتری دارد. اصولاً انجام هر چیزی که جنبه تخریبی داشته باشد، به مراتب راحت‌تر از امری است که جنبه‌ی سازنده داشته باشد. برای مثال، چنان‌چه بخواهیم منزلی را خراب، کثیف و درهم ریخته کنیم، به مراتب راحت‌تر است تا این که بخواهیم همان منزل را مرتب، منظم و تمیز کنیم. همسر ناسازگار که رفتار و عملکرد سالمی در زندگی مشترک با شریک زندگی خویش ندارد، طرف مقابل خود را به طور قابل ملاحظه‌ای تحت تأثیر قرار می‌دهد، به نحوی که اغلب همسر سالم، تحت تأثیر رفتارهای مخرب و ناهنجار همسر ناسازگار قرار می‌گیرد. به صورتی که اقدام به تغییر دادن رفتار خود در جهت خواسته همسر ناسازگار می‌نماید. همسر ناسازگار به دلیل نابالغی و کم رشدی معمولاً با استفاده از خشونت و پرخاشگری، همسر خود را تحت تأثیر و رفتار وی را تغییر می‌دهد تا متناسب با خواسته‌های خودش شود. ولی این تغییر رفتارها، در جهت مثبت و سازنده بودن نیست، به نحوی که پس از مدتی همسر سالم ناهنجاری‌های حاصل از تغییر رفتار را در درون خود احساس می‌کند. این تغییرات که طبق خواسته‌های همسر ناسازگار به وجود می‌آید، احساس ناخوشایندی در وی ایجاد می‌کند. چنین همسری معمولاً این احساس را دارد که حالش خوب نیست و انگار چیزی سر جای خود قرار ندارد و ممکن است مسیری را که طی می‌نماید، مسیر صحییح نباشد. به دنبال چنین وضعیتی، بعضی از آن‌ها جهت راهنمایی به متخصصین و مراکز مشاوره مراجعه می‌نمایند.
برای مثال، خانمی 34 ساله به اتفاق شوهرش به مرکز مشاوره مراجعه نمود. شوهر 40 ساله وی سوءظن‌های مختلفی نسبت به همسرش داشت. خالم وضعیت عاطفی و جسمانی مناسبی نداشت. بسیار مبهم حرف می‌زد و این مطلب را که حال خوبی ندارد، خیلی تکرار می‌کرد. از ازدواج آن‌ها حدود 6 سال می‌گذشت. خانم بسیاری از رفت و آمدها و ارتباطات خود را با خانواده و سایرین به خاطر سوءظن‌هایی که نسبت به او داشت، قطع نموده بود. شوهر در امور منزل دخالت‌های زیادی می‌کرد و خانم مجبور به اطاعت و رعایت بود. در شیوه‌ی برخورد با خانواده‌ی شوهر نیز رعایت بسیاری نکات از سوی خانم الزامی بوده است.
در مجموع، خانم کلیه‌ی خواسته‌های شوهر را که در دو سال آخر به نحو شدید و افراطی افزایش یافته بود، مو به مو اجرا می‌کرد، تا این که خانم دچار مشکلات مختلف جسمانی می‌شود و به پزشکان مختلف متعددی رجوع می‌کند. اغلب پزشکان در پاسخ می‌گفتند که مشکل جسمانی خاصی ندارد و این عوارض همگی ریشه در فشارهای عصبی دارد و بایستی مشکلات و ناراحتی‌های فکری‌اش را کم نماید. پس از مدتی مشکلاتی مانند افسردگی و حمله‌ی اضطراب نیز شروع شده بود. در چنین شرایطی بودکه تصمیم گرفته بودند از خدمات مشاوره روان شناسی نیز استفاده کنند.
همان طور که ملاحظه می‌شود، اغلب موارد همسری که از نظر رفتاری و شخصیتی، سالم‌تر است، تحت تأثیر افکار، رفتار و خواسته‌های همسر ناسازگار قرار می‌گیرد. به نحوی که پس از مدتی به دلیل ماهیت مخرب و ناسالمی که افکار و رفتار همسر ناسازگار دارد، همسر سالم نیز از تعادل رفتاری و عاطفی خارج می‌شود.
این امر دلایل مختلفی دارد، ولی یکی از دلایل عمده‌ی آن خاصیت نفوذپذیری است که اعمال و رفتار ناسالم دارد. در این زمینه اصطلاحی عامیانه وجود دارد که "یک بز گر گله را گر می‌کند." ولی بزهایی که مو دارند نمی‌تواند بز گر را مودار کنند. هم چنین اگر میوه‌ی فاسد شده‌ای را میان میوه‌های سالم بگذارند، میوه فاسد شده میوه‌های سالم را فاسد می‌کند، ولی میوه‌های سالم نمی‌توانند میوه فاسد شده را سالم نمایند.
رفتار ناسالم، خاصیت نفوذپذیری بالاتری دارد. اصولاً انجام هر چیزی که جنبه تخریبی داشته باشد، به مراتب راحت‌تر از امری است که جنبه‌ی سازنده داشته باشد. برای مثال، چنان‌چه بخواهیم منزلی را خراب، کثیف و درهم ریخته کنیم، به مراتب راحت‌تر است تا این که بخواهیم همان منزل را مرتب، منظم و تمیز کنیم.
علت دیگر نفوذپذیری، سرایت و همه گیری رفتار ناسالم این است که افراد دارای رفتار سالم، به دلیل اینکه بازدارنده‌ها و ترمزهای بیشتری در درون دارند، نمی‌توانند از پرخاشگری، خشونت، فحاشی، دروغ، نیرنگ و رفتارهای غیر انسانی استفاده کنند.
یکی از دلایلی که در طول تاریخ، جبهه‌ی حق اکثراً از باطل شکست خورده، همین دلیل بوده است. جبهه‌ی باطل از دروغ، ریا، نیرنگ و خشونت به راحتی به عنوان اولین ابزار و حربه استفاده می‌کند. ولی جبهه‌ی حق متوسل به دروغ، ریا و نیرنگ نمی‌شود. گاهی از خشونت به عنوان آخرین ابزاری که مجبور به استفاده از آن است، روی می‌آورد.
همسر ناسازگار نیز به دلیل خارج شدن از سلامت رفتار، بادارنده‌های معنوی، انسانی و اخلاقی کمتری دارد. به همین جهت می‌تواند از رفتارهای مخرب، خشونت و موارد مشابه استفاده نموده و همسر را به اطاعت از خویش درآورد و او را هم مانند خود تخریب نماید.
اغلب افراد پیش از ازدواج، نمونه‌هایی از رفتارهای ناسازگارانه و مخرب از همسر ناسازگار را دیده و تجربه کرده اند، ولی پس از مدتی یا حتی قبل از شروع زندگی مشترک، یک باور، یا فکر اشتباه و بی‌پایه و اساس در ذهن‌شان جای می‌گیرد که "من این توانایی را دارم که همسر ناسازگارم را درست کنم." یا "من می‌توانم او را نجات دهم." و یا "من فرشته‌ی نجات دهنده او هستم." و یا "او به من نیاز دارد و من بایستی به او کمک کنم."
ذهن انسان مانند یک کامپیوتر بسیار پیشرفته است که خودش را برنامه ریزی می‌کند. ولی همین کامپیوتر پیشرفته، چنان‌چه اطلاعات ورودی یا داده‌های اشتباه به آن ارائه گردد، نتیجه گیری‌های اشتباه نیز در پی خواهد داشت. بنابراین شناخت اشتباهی که برای هر همسری ممکن است پیش بیاید این است که "من می‌توانم او را تغییر دهم." یا "من این توانایی را دارم که او را بسازم."
بسیاری از افراد، پیش از ازدواج رفتارهای ناهنجاری را که دقیقاً ناسازگاری همسر را آشکار می‌نموده، مشاهده کرده‌اند. ولی چنین ذهنیتی دارند که "به دلیل این که من به او علاقمند هستم، هم چنین به جهت این که او نیز به من علاقمند است، پس من می‌توانم او را نجات دهم."
این نکته، نبایستی فراموش شود که تغییر رفتار امر و پدیده‌ای سهل و راحت نیست. تغییر در رفتار به آگاهی، بیداری، خرد، انگیزه و هدف نیاز دارد که چنان‌چه مقدمات و شرایط آن فراهم نباشد، تغییر در رفتار اتفاق نخواهد افتاد.
نکته‌ی بسیار اساسی و مهم این است که هر فردی دنیا و جهان هستی را از دید و نگرش خودش می‌بیند. تا خود به نتیجه گیری لازم جهت تغییر رفتار نرسد، تغییری رخ نخواهد داد. اشتباهی که اغلب افراد به آن دچار می‌شوند، این است که دید و نگرش خودشان را به طرف مقابل تحمیل می‌نمایند. آن‌ها به مراحلی از بینش و شناخت رسیده اند، ولی طرف مقابل ممکن است هنوز به آن بینش و آگاهی لازم نرسیده باشد. از این رو او از خود حرکتی جهت رسیدن به موضع و مکانی که شناخت لازم جهت دسترسی به آن را ندارد، نشان نمی‌دهد و تغییری در رفتارش به وجود نمی‌آورد.
برای مثال، بعید به نظر می‌رسد که خانواده‌ای راضی باشد تا یک عضو آن دچار اعتیاد شود، زیرا با معتاد شدن یک عضو خانواده، کلیه اعضای خانواده تحت فشار روانی قرار خواهند گرفت. ولی چرا هم چنان اعضای بعضی از خانواده‌ها مبتلا به اعتیاد هستند، زیرا همان عضو خانواده که دچار اعتیاد شده به بینش و شناخت لازم جهت تغییر نرسیده است که تصمیم به تغییر و کنار گذاشتن اعتیادش بنماید.
بنابراین تا خود فرد به بینش لازم جهت تغییر رفتار دست نیابد، خودش را تغییر نخواهد داد. همسر ناسازگار نیز تا به بینش و نتیجه گیری لازم نرسد که خود را تغییر دهد، تغییری در رفتار او رخ نخواهد داد.
برای مثال، دختری به نام سیمین 26 ساله به مرکز مشاوره مراجعه نمود. مشکل خود را این طور مطرح کرد که حدود 5 سال پیش با پسری به نام کامران، که حدود 2 سال از خودش بزرگ‌تر بوده، جهت ازدواج از سوی آشنایان به وی معرفی می‌شود. از آن جا که خانواده‌های آن‌ها، در جریان آشنایی این دو بوده‌اند، تصمیم می‌گیرند که مدتی با هم رفت و آمد داشته باشند تا بهتر بتوانند با یکدیگر آشنا شوند.
پس از مدتی خانواده و اطرافیان سیمین متوجه می‌شوند که تفاوت فرهنگی میان آن‌ها کمی بیش از آن چه که در ابتدا تصور می‌کردند، بوده است. هم‎چنین رفتارهای ناسازگارانه مختلفی از کامران می‌بیند. با آشنایی که از خصوصیات سیمین داشتند، می‌دانستند که ازدواج آن‌ها سرانجام چندان خوشایندی را به همراه نخواهد داشت. ولی سیمین که تا اندازه‌ای دچار وابستگی و دلبستگی به کامران شده بود، به مخالفت با خانواده و اطرافیان می‌پردازد.
سیمین با توجه به علاقه‌ای که به کامران داشت، به نوعی خوش بینی محاسبه نشده‌ی افراطی می‌رسد. او در ادامه گفت که "به این نتیجه رسیدم که توانایی آن را دارم تا او را درست کنم." او خاطر نشان کرد پس از گذشت 5 سال می‌بینم که نتیجه تلاش‌هایم بیهوده بوده و او تغییر چندانی نکرده است. علت مراجعه او نیز این بود که بداند آیا امکان اصلاح و بهبود ناسازگاری‌های او وجود دارد؟ یا این که تلاش وی بیهوده است؟ که البته پاسخ مشخص بود.
در ارتباط با جوامع بشری نیز به همین صورت است. هیچ جامعه‌ای و یا کشوری قادر نیست تا جامعه یا کشور دیگری را به پیشرفت و تغییر وادارد. تا زمانی که آحاد همان جامعه یا کشور به شناخت، بینش و انگیزه‌ی لازم جهت تغییر نرسند، جامعه یا کشور دیگری نخواهد توانست آن کشور را به تغییر و تحولات لازم برساند.
هر فردی، از اصول حاکم بر افکار خویش پیروی می‌نماید. حتی در مورد حیوانات نیز این امر صدق می‌کند. برای مثال، ما می‌توانیم حیوانی را به اجبار و زور لب آب ببریم، ولی نمی‌توانیم او را مجبور به نوشیدن آب بنماییم. حیوان چنان‌چه تشنه شود، اقدام به نوشیدن آب خواهد نمود.
چنان‌چه قصد انجام کاری، امری و یا تغییری را داشته باشیم، باید بتوانیم اصول حاکم بر آن امر را شناسایی نموده و با پیروی از آن اقدام لازم انجام شود.
در واقع همسر ناسازگار، اغلب اوقات فردی آسیب خورده است که پیش از ازدواج نیز فرزندی مشکل دار درخانواده‌اش بوده است. اشتباه عمده‌ی بسیاری از والدین این است که از دست فرزند ناسازگارشان عاجز و درمانده می‌شوند. فرد درمانده نیز مانند یک غریق به هر چیزی متوسل و دست می‌اندازد. جهت کنترل و تربیت فرزندشان برای او همسر اختیار می‌کنند. با این پیش فرض که "ما نتوانستیم او را تربیت کنیم. زنش بدیم یا شوهرش بدیم شاید درست بشه."
والدین فرزند نابالغ و ناسازگار، پس از ازدواج نیز به شیوه‌های غیرمستقیم از همسر فرزندشان می‌خواهند که به نوعی کنترل و تربیت فرزند آنها را به عهده بگیرد. به همین منظور او را به چنین کاری تشویق و ترغیب می‌نمایند.
برای مثال، خانمی به نام مونا 27 ساله به مرکز مشاوره مراجعه نمود. مشکلات بسیاری با مهرداد شوهر 31 ساله‌اش داشت. حدود 2 سال از ازدواج آنها می‌گذشت و فرزندی نداشتند. مهرداد بیشتر اوقات را با دوستان و همکارانش می‌گذراند. او بدون حضور همسر و به اتفاق دوستانش به مسافرت می‌رفت. وابستگی بسیار زیادی به والدین خود داشت. پدر مهرداد اغلب هزینه‌های زندگی آن‌ها را تأمین می‌کرد. ارتباط و تفاهم سالمی میان آن‌ها وجود نداشت. مهرداد طی مشاجره بارها مونا را کتک زده بود.
مونا مشکلات را با مادر شوهرش در میان می‌گذاشته و او مونا را درک و صحبت‌هایش را تائید می‌کرده است. ولی در نهایت خود مونا را زیر سؤال می‌برده که "خودت باید ببینی که چه اشتباهی می‌کنی که نتوانسته‌ای در طول دو سال هنوز رگ خواب و قلق او را به دست بیاوری."
مهرداد اقدام به بی‌وفایی نیز می‌نموده و با خانمی روابط برقرار کرده بود. موقعی که مونا درباره‌ی ارتباط مهرداد با آن خانم با مادر شوهرش صحبت می‌کرده، او در جواب می‌گفته که "تو باید متوجه بشی که آن خانم چه می‌کنه که تو از عهده‌ی آن برنمی‌آیی."
مونا هنگامی که به مرکز مشاوره مراجعه نمود، بیشتر به دنبال جواب این سؤال بود که با توجه به صحبت‌های مادر شوهرش، او چه اشتباهی می‌کند که نمی‌تواند همسرش را به مسیر سالم‌تر بکشاند و کنترل بهتری روی او داشته باشد.
والدینی که نتوانسته‌اند پس از حدود 31 سال فرزند خود را تربیت نمایند، چگونه انتظار دارند، زنی که نقش همسر را دارد، از عهده کنترل و تربیت او برآید. البته یک فرد بالغ و سالم، به واسطه‌ی علاقه‌ای که به همسرش دارد و به دلیل جایگاهی که همسر نزد او دارد، حاضر است اقداماتی برای او انجام دهد. هم چنین تغییراتی سالم و سازنده نیز در رفتار خویش به وجود آورد، زیرا دوست داشتن همسر با عمل سنجیده می‌شود نه با حرف. دوست داشتن همسر را تقریباً تمامی همسران اعلام می‌کنند، ولی هر فردی توان انجام اعمالی را که نشان دهنده‌ی دوست داشتن باشد، برای همسر خویش ندارد.
همسر ناسازگار، از دید و نگرش خود به شریک زندگی‌اش علاقمند است. علاقمندی او نیز اغلب سطحی و مبتدی بوده و به خاطر اداره‌ی زندگی، سرپرستی فرزندان، نیاز جنسی و صرفاً این که همسری در زندگی داشته باشد، است. ولی فردی که از نظر رفتاری سالم‌تر است، وجود همسر برایش مهم و ارزشمند است، به نحوی که با او ارتباط انسانی کارآمدی دارد. او را درک می‌کند، نیازهای معقول و منطقی‌اش را می‌فهمد و برای برآورده نمودن آنها تلاش‌های لازم را انجام می‌دهد.
اشتباه دیگری که بسیاری از خانم‌ها مرتکب می‌شوند، یا به وسیله‌ی اطرافیان به آنها القا می‌شود، این است که اگر بچه دار شوند وضع‌شان تغییر می‌کند و به دنبال آن همسر ناسازگار نیز تغییرات سازنده‌ای پیدا می‌کند.
از خانم‌هایی که در ارتباط با ناسازگاری‌های همسرشان به مرکز مشاوره مراجعه کرده‌اند، می‌پرسم که "با وجود این مشکلات چگونه تصمیم به بچه دار شدن گرفتی؟" اغلب در جواب می‌گویند که اطرافیان گفتند "بچه دار شو، رفتارش عوض می‌شود." یا "اگر بچه دار بشی او احساس مسئولیت خواهد کرد و رفتارش نسبت به تو تغییر خواهد کرد."
در یک مورد نیز خانمی 22 ساله که کتک‌های زیاد و شدیدی از همسرش می‌خورد، به توصیه‌ی مادرشوهر بچه دار می‌شود. صرفاً به خاطر این که حداقل در مدت 9 ماه حاملگی کتک نخواهد خورد.
استفاده از نظرهای غیرکارشناسانه و افراد غیرمتخصص، نه فقط شخص را به مسیری سالم و منطقی نمی‌رساند، بلکه زندگی در شرایط نامساعدتری قرار می‌گیرد و سرنوشت نه چندان خوشایندی برای موجودی بی‌گناه ایجاد می‌شود.
از جمله وضعیت و شرایط آسیب‌زای دیگری، که برای افرادی که قصد دارند همسر ناسازگار را تغییر دهند و رفتار او را اصلاح نمایند، به وجود می‌آید، این است که در شرایطی که همسر ناسازگار تغییر رفتار نمی‌دهد، با صحبت‌های اطرافیان خودش را زیر سؤال می‌برند. زیرا موقعی که طرف مقابل را نمی‌توانند کنترل کنند و از این بابت عاجز می‌شوند، کنترل را روی خودشان می‌گذارند. به همین خاطر به طور دائم رفتار، عملکردها و برخوردهای خود را نسبت به همسر ناسازگار تغییر می‌دهند.
تغییر دادن خویش جهت اصلاح و بهبود رفتارهای مخرب همسر ناسازگار، در بعضی مواقع غیرمولد و مخرب است. آن‌ها برای این منظور تغییراتی در خود ایجاد می‌نمایند، که گاهی این تغییرات تناسب و سازگاری با رفتار و شخصیت آن‌ها ندارد. به همین جهت پس از مدتی، مجموعه‌ای از احساس‌های ناخوشایند و آسیب‌زا در آن‌ها ایجاد می‌شود.
برای مثال خانمی 44 ساله به نام منیژه به مرکز مشاوره مراجعه نمود. او مشکلات مختلفی در ارتباط با همسر 50 ساله‌ی خویش هرمز داشت. 21 سال از ازدواج آن‌ها می‌گذشت. دارای دو دختر 11 و 15 ساله بودند. این زوج مشکلات متعددی با یکدیگر داشتند. که همکاری لازم از طرف هر دو خصوصاً هرمز انجام نشده بود. یکی از مشکلاتی که منیژه با آن روبرو بود، این بود که هوشنگ ارتباطاتی خارج از حد متعارف با خانم‌ها برقرار می‌کرد.
منیژه برای جلوگیری از این کار هرمز تصمیم می‌گیرد که خودش هم مثل هرمز شود. یک بار که به اتفاق خانواده به سفری تفریحی می‌روند، منیژه متوجه می‌شود که هرمز با خانم‌هایی جوان‌تر از خودش در حدی غیرمتعارف مشغول بگوبخند و شوخی‌هایی خاص است. منیژه هم مثل هرمز با آقایانی که جوان‌تر از خودش بودند شروع به بگو بخند و شوخی‌هایی مثل هرمز، البته در حضور خودش می‌نماید.
هرمز با مشاهده شوخی‌های غیرمتعارف منیژه، دست از شوخی کردن با خانم‌ها بر می‌دارد. منیژه اشاره کرد که "اگر چه آن روز احساس خوبی داشتم چرا که توانسته بودم جلوی رفتار او را بگیریم، ولی از این که پیش دیگران دست به کاری زده بودم که اصلاً در ذات و وجودم نبود، احساس چندان خوبی نداشتم. آن روز که هرمز دست از شوخی‌های سبک و نه چندان موقرانه‌اش برداشت با خود فکر کردم که بقیه رفتارهایش را هم می‌توانم به همین نحو کنترل کنم. ولی بعد از انجام آن عمل و تجربه احساس ناخوشایندی برایم به وجود آمده بود. احساس کردم که با انجام این اعمال وجود و روانم را مسموم و بیمار می‌نمایم. بنابراین تغییر دادن رفتار همسر با انجام چنین اعمال و رفتاری که خودم هم اعتقادی به آن ندارم و با تجربه و احساس ناخوشایند پس از آن عمل، کار چندان به صرفه‌ای نخواهد بود."
مورد دیگری که اتفاق می‌افتد، این است که فردی که با همسر ناسازگار در زندگی روبرو است، به مرور اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد. یکی از ویژگی‌های بارز افرادی که دچار کمبود اعتماد بنفس هستند، این است که با افکار خودشان در زندگی پیش نمی‌روند. بلکه با افکار دیگران فکر و زنگی می‌کنند. همسر ناسازگار نیز مقداری از اعمال و افکار خود را به اجبار به همسرش تحمیل می‌کند. همسر نیز برای آرام نمودن اوضاع و احوال، از افکار و رفتار ناسازگارانه طرف مقابل خویش پیروی می‌نماید. به نحوی که پس از مدتی محاط در افکار او می‌شود. همین محاط شدن در افکار همسر، در اعتماد به نفس او اثرات تخریبی بیشتری بر جا می‌گذارد.
با از دست دادن اعتماد به نفس، این فکر بیشتر قوت می‌گیرد که "من مشکل دارم که نمی‌توانم او را درست کنم یا تغییر دهم" یا "من نتوانستم به درستی با او برخورد نمایم که او هنوز دست از رفتار مخربش برنداشته است." با چنین افکار ناسالم و غیرکارآمدی، شخص روحیه‌اش را بیشتر از دست می‌دهد و توان ذهنی و فکری او در مسیرهای غیرکارآمدی صرف می‌شود، به نحوی که فرسوده‌تر از پیش می‌گردد.
با توجه به مطالبی که مطرح شد، هر فردی فقط از افکار و نگرش‌های حاکم بر وجود خودش پیروی می‌نماید. هم چنین کسی نمی‌تواند دیگری را تغییر دهد، زیرا تا خود فرد به نتیجه گیری لازم جهت تغییر در رفتار و زندگیش نرسد، تغییری به وجود نخواهد آمد. با رسیدن به چنین شناختی بایستی نکته‌ای مهم در ذهن فرد تفهیم شود که چنان‌چه به خوبی ادراک نشود، مشکلات و عوارض ناگوار و ناخوشایندی را به همراه خواهد آورد.
نکته این است که شخص روبرو و مواجه با همسر ناسازگار، مسیر بسیار پرپیچ و خم، ناگوار و ناهمواری را طی می‌نماید تا به چنین وضعیتی می‌رسد. او از مسیر سالم زندگی خیلی فاصله پیدا می‌کند. در واقع خود او بیشتر از همسر ناسازگار به کمک نیاز دارد. او نیاز دارد تا فاصله خود میان زندگی پرآسیب و پرمشکل فعلی با همسر ناسازگار را با زندگی سالم‌تر پر کند. او نیاز دارد تا خود گم کرده‌اش را در این زندگی بیابد. اغلب نیز به دلیل آسیب‌های بی‌شمار وارده قادر به شناسایی راه صحیح نیست. به ناچار به هر امری و هر چیزی پناه می‌برد.
فرد روبرو با همسر ناسازگار در زندگی مسیری را طی می‌نماید که تطابقی با خواسته‌های سالم انسانی او ندارد. چنان‌چه، به جای قدم برداشتن جهت برآورده کردن خواسته‌های ناسالم و بیمارگونه‌ی همسر ناسازگار، قدمی حتی خیلی مختصر برای خودش و خواسته‌های سالم و انسانی‌اش بر می‌داشت، وضع و حال به مراتب بهتری پیدا می‌کرد. فردی که با همسری ناسازگار روبروست، در مقایسه با همسر ناسازگار به کمک بیشتری نیاز دارد. چنان‌چه از نظر جسمی و عاطفی دچار مشکلی شود، معمولاً همسر ناسازگار قادر به رسیدگی و برطرف نمودن مشکل او نخواهد بود. همسران سالم، حریم شخصی یکدیگر را مراعات می‌نمایند، به نحوی که هر همسری، خود، نیازهای خویش، کارها و فعالیت‌های مناسب حال خویش را در زندگی دارد. ولی زندگی با همسر ناسازگار فردیت شخص را می‌گیرد، از خود بیگانه می‌شود. راه کمال و شدن از او گرفته می‌شود. نمی‌داند کیست، چه می‌کند و در چه مسیری پیش می‌رود.
در مثنوی مولوی، داستانی از فردی که در زمینی مشغول ساختن خانه‌ای بوده، نقل می‌شود. فردی که صاحب زمین بوده، پس از پایان کار و ساختن خانه به شخص سازنده خانه می‌گوید که "چرا در زمین من خانه ساختی؟ و از کجا می‌دانستی که من قصد ساختن خانه در این زمین را داشتم!" در چنین وضعیتی فرد سازنده‌ی خانه متوجه می‌شود که تمام زحمت‌هایی را که متحمل شده، بیهوده بوده است. چنان‌چه او زمین خودش را می‌یافت و کمتر از نصف زحمتی را که برای ساختن این خانه مصرف کرده بود، برای زمین خودش به کار می‌برد، وضع و حال به مراتب بهتری را پیدا می‌کرد.
این داستان، داستان زندگی همه انسان هاست. ما اغلب برای دیگران قدم بر می‌داریم، زمین خود را گم کرده ایم و در زمین دیگران خانه می‌سازیم. زمین خودمان مخروبه، فرسوده و ویران است و ما به دنبال آباد کردن زمین‌های دیگران هستیم. کار کردن‌های ما در زمین‌های دیگران در حالی انجام می‌شود که کسی به فکر زمین نه چندان آباد ما نیست.
فردی که با همسری ناسازگار روبروست، در مقایسه با همسر ناسازگار به کمک بیشتری نیاز دارد. چنان‌چه از نظر جسمی و عاطفی دچار مشکلی شود، معمولاً همسر ناسازگار قادر به رسیدگی و برطرف نمودن مشکل او نخواهد بود. او اگر نیازهای خود را در نیابد و تغییرات لازم را در خود ایجاد نکند، روز به روز از خود سالم و حقیقی‌اش بیشتر فاصله می‌گیرد. او در شرایطی که نتوانسته برای خود قدمی بردارد، چگونه می‌تواند برای دیگران قدم بردارد. یا او را در جهت مثبت و سالم تغییر داده و مداوا نماید.
یکی از تصورات اشتباهی که در میان بسیاری رایج است، این است که فکر می‌کنند مشاور خانواده بایستی یا می‌تواند برای آن‌ها تصمیم بگیرد که به زندگی با همسر ناسازگار ادامه دهند یا طلاق بگیرند. هیچ متخصص و درمانگری در موضعی نیست که چنین تصمیمی را برای مرجعی بگیرد. مگر در موارد بسیار ضروری، حیاتی و خطرناک که خطر جبران ناپذیری برای فرد در میان باشد. یا شرایط و وضعیتی باشد که خطر جانی برای فردی به همراه داشته باشد که این امر را بایستی با اطرافیان و نزدیکان مراجع نیز در میان گذاشته شود.
ولی به طور معمول، یک متخصص یا درمانگر، زندگی یا مسیری را که شخص طی می‌کند، آن قدر روشن می‌کند تا خود فرد به نتیجه‌گیری و تصمیم لازم جهت ادامه یا به پایان رساندن برسد. چنان‌چه زندگی را بخواهد ادامه دهد، کدام شرایط و ویژگی‌ها می‌تواند برای او مؤثر، سالم و مفید واقع شود و اگر چنین امری امکان‌پذیر نبود، تحت چه شرایطی می‌تواند به زندگی مشترک خویش خاتمه دهد. برخی از افرادی که در زندگی با همسر ناسازگار به بن بست می‌رسند، با فکر جدا شدن و طلاق گرفتن به مرکز مشاوره مراجعه می‌نمایند، که معمولاً در چنین مواقعی به آن‌ها خاطر نشان می‌شود که ابتدا باید تغییرات لازم را در خودشان به وجود آورند. معمولاً چنین تغییراتی، دگرگونی‌هایی را نیز در همسر ناسازگار جهت سازگاری سالم و سازنده ایجاد می‌نماید، در غیر این صورت بهتر می‌توانند در مورد ادامه یا پایان دادن به زندگی تصمیم بگیرند.
البته همسر ناسازگار به عللی خاص و نابالغ بودن، ذات و ماهیتی وابسته و اتکالی دارد، به نحوی که به همسری که برایش مشکل می‌آفریند، شدیداً وابسته است. اغلب نیز با تغییراتی که در رفتار شریک زندگی‌اش ایجاد می‌شود. همسر ناسازگار نیز اغلب به دشواری و با اکراه تغییر می‌کند. ولی نبایستی این تغییرات را خیلی دیر آغاز کرد، زیرا با گذشت مدت زمان زیاد، ناسازگاری‌های رفتاری و ارتباطی تقریباً تثبیت می‌شوند و تغییر آن خیلی سخت و دشوار می‌گردد.
افراد مواجه با همسر ناسازگار، پس از این که متوجه می‌شوند که باید تغییر رفتار را از خودشان شروع کنند، معمولاً و به طور مستقیم قادر به تغییر دادن همسر ناسازگار نیستند و نمی‌دانند که تغییر دادن خودشان را از کجا و چگونه آغاز کنند. فراموش نشود که زندگی با همسر ناسازگار و ایجاد تغییر، کار چندان دشواری نیست، ولی گاهی اوقات نیز با مشکلاتی روبرو می‌شود. با صرف پی بردن به این نکات و امور و با مشورت با متخصصین، تغییر در رفتار به تدریج به وجود خواهد آمد.
نکته‌ی دیگری که بایستی در نظر گرفت، این است که تغییر دادن خویش در جهت بهبودی به مراتب راحت‌تر و آسان‌تر از تغییر دادن همسر ناسازگاری است که کنترل چندانی روی او نیست.
البته هدف از تغییر دادن خود، تغییر و دگرگونی همسر نیست. بلکه شخص خود را تغییر می‌دهد، فقط به صرف این که این تغییرات برای او سازنده، مفید و مؤثر است. حال همسر ناسازگار چه تغییر کند و چه تغییر نکند، او بایستی به تغییرات خویش ادامه دهد. ممکن است این صحبت‌ها خودخواهانه جلوه کند. در صورتی که این طور نیست. در ضمن این تغییرات معمولاً بایستی زیر نظر یک مشاور خانواده‌ی مجرب انجام شود، به نحوی که از صحت و مفید بودن آن برای هر دو همسران و فرزندان مطمئن بود. بنابراین چنین تغییراتی به خیر و صلاح همه اعضای خانواده خواهد بود.
بسیاری مواقع، فرد درگیر با همسر ناسازگار می‌پرسد که "من اگر تغییر کنم آیا او تغییر می‌کند یا خیر؟" در پاسخ به آن‌ها گفته می‌شود که شما تغییرات لازم را در مورد خود انجام دهید، اگر زندگی با شما به سود و مناسب برای او باشد، اقدام به تغییر خود خواهد نمود. چنان‌چه تغییر کردن او جهت بهبودی نیز انجام شدنی و امکان پذیر نبود، باز هم برای او مشخص خواهد شد که آیا ادامه‌ی چنین زندگی مناسب خواهد بود یا خیر؟ ولی در هر صورت شما حق دارید که در جهت مثبت و سازندگی تغییر نمایید، حال این تغییر برای کسی حتی همسر خوشایند و یا ناخوشایند باشد.
در مجموع، فردی که در زندگی مشترک خویش با همسری ناسازگار روبروست، تلاش بسیاری می‌کند تا همسر ناسازگار را تغییر دهد که معمولاً این کار باعث می‌شود که وقت و نیروی جسمی و ذهنی او بیهوده تلف شود. ولی چنان‌چه تغییر را از خود شروع کند، ابتدا خود از نتایج مفید تغییرات به وجود آمده، بهره مند می‌شود و به دنبال آن همسر ناسازگار نیز چنان‌چه زندگی با همسر برایش هنوز ارزشمند و مفید باشد، تغییرات لازم را در خود به وجود خواهد آورد. اکثریت قریب به اتفاق همسران ناسازگار به واسطه‌ی نابالغی و وابستگی که دارند از زندگی مشترک خویش دست نمی‌کشند و به دنبال تغییر همسر آنها نیز تغییر می‌کنند.
منبع مقاله :
سعید کاوه، (1386) روانشناسی همسر ناسازگار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.